جدول جو
جدول جو

معنی گال وی - جستجوی لغت در جدول جو

گال وی(لِ وِ)
عالم سامی شناس فرانسوی که در 1869 میلادی لباس اعراب بدوی پوشیده داخل عربستان شد و هفتاد سند راجع به زبان سامی به دست آورد. رجوع به ایران باستان ص 49 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

فلز کمیاب نقره ای رنگ که در حرارت ۳۰ درجه سانتی گراد ذوب می شود و در ساخت دماسنج برای دماهای بالا و به عنوان نیمه رسانا به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گاوروی
تصویر گاوروی
آنچه مانند سر گاو باشد، گاوچهر، گاورنگ، برای مثال ببندت و آرد از ایوان به کوی / زند برسرت گرزۀ گاوروی (فردوسی - ۱/۶۱)
فرهنگ فارسی عمید
دهی از دهستان سرکانه که در بخش پاپی شهرستان خرم آباد واقع است و 120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
مالدار و توانگر و غنی. (ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
گرزی که آن را بصورت گاو سازند، گرزۀ گاوروی:
زند برسرت گرزۀ گاوروی
به بندت درآرد از ایوان به کوی،
فردوسی،
زره دار با گرزۀ گاوروی
برفتند گردان پرخاشجوی،
فردوسی،
مرا دید با گرزۀ گاوروی
بیامد به نزدیک من جنگجوی،
فردوسی،
بفرمود تا جوشن و خود اوی
همان نیزه و گرزۀ گاوروی،
فردوسی،
همی رفت با گرزۀ گاوروی
چه دیدند شیران پرخاشجوی،
فردوسی،
بزد بر سرش گرزۀ گاوروی
بخاک اندرآمد سر جنگجوی،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
گالاثیا، گالاثیه، ناحیۀ قدیم آسیای صغیر که گل ها آن را اشغال کردند (278 قبل از میلاد) و در 25 قبل از میلاد بتصرف رومیها درآمد، کرسی ولایت گالیها گالاثیها نام داشت و آن را انکورا نامیدند و انکورا در یونانی بمعنی لنگر کشتی است، (این شهر را اکنون انقره نامند که پایتخت ترکیه میباشد)، ایران باستان ص 2134 و رجوع به گالی و گالیا و گالاثیان و غالاتیا و غالاثیا شود
لغت نامه دهخدا
گالری، اطاق دراز و سر پوشیده، راهرو، بالکن سرپوشیده، محل اجتماع عمومی، بالکن تأتر، آنجا که نیمکت هایی برای تماشاچیان میگذارند، کلکسیون تابلوهای نقاشی و اشیاء ظریف
لغت نامه دهخدا
آرزوکننده تاج و تخت، جستجوکننده سریر سلطنت و شاهی:
از ایران سوی روم بنهاد روی
پدر گاه جوی و پسر راه جوی،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(گالْ لِ گُ)
ریشه یا مادۀ مکرر مولیدن، ، عمل این دست آن دست کردن، عمل مس مس کردن، (یادداشت مؤلف)، عمل درنگیدن و تأخیر کردن:
برای تو مهان در انتظارند
سبک تر رو چرا در مول مولی،
مولوی،
منتظر در غیب جان مرد و زن
مول مولت چیست زوتر گام زن،
مولوی،
و رجوع به مول و مول مول زدن و مول مول کردن شود،
کلمه امر یعنی باش و درنگ کن و به جائی مرو، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
ژزف سیمون. ژنرال و مرد اداری فرانسه متولد در سن بئا و متوفی در ورسای. (1849- 1916 میلادی). در سودان و سنگال تونکن لیاقت بخرج داده و شهرت یافت. و ماداگاسکار را در زمان ژنرالی خود منظم ساخته و بدان سر و سامانی بخشید. در سال 1934 میلادی حاکم پاریس گردید. در فتح مارن تشریک مساعی کرد و بین سال 1914- 1915 میلادی وزیر جنگ بود. لقب مارشالی را پس از مرگ در سال 1921 بدو دادند
لغت نامه دهخدا
(گُ)
گلگون و آنکه چهرۀ آن مانند شکوفه باشد. (ناظم الاطباء). گلرو. زیبارو. زیبا. گلچهره:
گر شاهد است سبزه بر اطراف گلستان
بر عارضین شاهد گلروی خوشتر است.
سعدی (بدایع).
یارمن شکرلب و گلروی و من در درد دل
گر کند درمان این دل زآن گل و شکر سزد.
سوزنی.
هنگام گل رسید ز گلروی لعبتی
بر بوسه رام گشته محابامکن کنار.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
یکی از ایالات سابق اطریش که تا سال 1918 میلادی جزء متصرفات آن مملکت بوده و امروزه جزء خاک لهستان میباشد و در سالهای 1914- 1917 میلادی جنگهای متعدد بین روس و آلمان در آنجا اتفاق افتاده است و آن دارای 8000000 تن سکنه است
لغت نامه دهخدا
برگشته و متحیر و حیران، (برهان) (آنندراج)، کالبو، مصحف کالیو و کالیوه، رجوع به کالیوه شود، نادان و هیچمدان، (برهان) (آنندراج)، خام پوی یعنی کسی که راه بیحاصل رود و خام پوید، چه کال بمعنی خام است و پوی یعنی پوینده، (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ / لِ)
فالگیر، رجوع به فالگو شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
بالدار.
لغت نامه دهخدا
(وَ)
بالداری. صاحب بال بودن
لغت نامه دهخدا
(کالیوی)
هذیان. هجر: چون بکوبند (عاقرقرحا را) و اندر سرکه آغارند و در دندان نهند درد دندان ساکن گرداند و لرز و آزیش که با کالیوی بود. (الابنیه عن حقایق الادویه). و از اندام شکنج را که با کالیوی بود فوتنج (پودنه) سود دارد. (الابنیه عن حقایق الادویه). و (عاقرقرحا) لرز و آزیش ببرد که با کالیوی بود. (الابنیه عن حقایق الادویه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مال ور
تصویر مال ور
مالدار
فرهنگ لغت هوشیار
گالری: جانکاس بجلو افتاده و رستم از عقبش روانه شد تا به گالاری بلوری که از سقفش آسمان و ستارگان بخوبی دیده میگشت رسیدند
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه بصورت و هیئت گاو باشد، یا گرز (گرزهء) گاوروی. گرز فریدون که سرش بشکل گاو بود: زند بر سرت گرزه گاو روی ببند اندر آرد زایوان بکوی. (هرمزد نامه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالیوی
تصویر کالیوی
کالیو بودن، هذیان: (چون بکوبند (عاقر قرحا را) و اندر سر که آغارند و در دندان نهند درد دندای ساکن گرداند و لرزو آزیش که با کالیوی بود) (ابنیه)
فرهنگ لغت هوشیار
کت پیشگوی اختری یکی اختری گفت از آن پس به راه کزینسان ببرم سر ساو شاه (فردوسی) کندا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فالگوی
تصویر فالگوی
آنکه فال زند و پیش بینی کند فالگیر فال زن
فرهنگ لغت هوشیار
گل دوزی
فرهنگ گویش مازندرانی
گل و لای، زمین گل آلود و نمناک
فرهنگ گویش مازندرانی
گاهی
فرهنگ گویش مازندرانی
گل پر، برگ گل
فرهنگ گویش مازندرانی
پارچه ای که هنگام درو به دست پیچند
فرهنگ گویش مازندرانی
میخی که به دیوار کوبند و روی آن چیزی آویزند، میخ آهنی بسیار
فرهنگ گویش مازندرانی
گونه ای بیماری که بدن سرخ شده و جوش های نرم و کوچکی در آن
فرهنگ گویش مازندرانی
نانی از آرد، عدس پخته و کدوی آب پز
فرهنگ گویش مازندرانی
پیشانی بند
فرهنگ گویش مازندرانی
سوراخ، دزدانه نگاه کردن، سرک کشیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
نعل بندی
فرهنگ گویش مازندرانی